ویهان در ابیانه
جمعه (28.7.91) همراه خاله جونای مامانی رفتیم ابیانه اونجا هوا خیلی خنک بود به خاطر همین مامانی کلی لباس تنم پوشیده بود. اینجا دیگه پسری از خستگی تو اغوش خوابش برد.مامان فدای جوجش بشه مامانی این عکستو خیلی دوست دارم چون هر وقت می بینمش یاد اون شبی میفتم (26.7.91)که بابایی داشت ازت عکس می گرفت خیلی ترسیده بودی اولین باری بود که از عکس گرفتن می ترسیدی بابایی هم چون به عکست نیاز داشت مجبور بود ازت عکس بگیره . ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
13:43